کد مطلب:35541 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:155
از خویشاوندان چشم مپوشید شما هر چه باشید پر زور و زر وگر چند باشید گردن فراز توارث به جانها حكومتگر است به دل كرده پیوند خون استوار ز احوال خویشان چو جویا شدید به روز بلا خدمت از جان كنند حصاری كه باشد شما را پناه همان حصن آغوش خویشان بود نه تنهاست منظور من سیم و زر كه منظور من مهربانی بود موثر بود بخشش سیم و زر كه غمخواری از دل برد رنج و بیم سفارشگرم هم وصیت گذار هم از دوستی هایشان بهره ور به اقوام خود راست گویید راز كه از راستگو جان و مغز و زبان هم از سیم و زر معتبرتر بود الا ای مسلمان پیروز من به خویشان بپرداز اگر مهتری [صفحه 247] به درویش خویشان بپرداز سخت به دقت بكن بر قبیله نگاه مبادا كه رنجی كشد پیرمرد مبادا كه نوباوگان یتیم و یا مادری مرده باشد جوان ز گنج تو دیناری ار شد ز دست اگر اندكی دیده باشی زیان چو خوشبختی مردمان را عزیز به یك دست كردی حمایت ز خویش چو كردی حمایت ز خویشان به دست توانا به تیمار یاران خویش زمام عواطف به دست آوری درخت وفا چون نشانی به جان [صفحه 248]
لا یعدلن احدكم عن القرابه
وگر چند باشید صاحب هنر
شما را بود بر قبیله نیاز
به دل الفت هم نژادان در است
عواطف بدین گونه شد آشكار
صمیمی به دیدار آنها شدید
شما را بسی مشكل آسان كنند
به دشمن ز هر سو ببسته است راه
كه آغوششان راحت جان بود
كه سازید خویشان بدان بهره ور
چنین شیوه یار جانی بود
ولی مهربانیست ارزنده تر
خصوصا چو غمدیده باشد یتیم
بر اقوام باشید غمخوار و یار
دل آسوده باشید گاه خطر
كه گویند خود با شما راست باز
بود كارگرتر ز تیر و سنان
كه والاتر از در و گوهر بود
بیاویز در گوش خویش این سخن
نه بیگانه بر خویش ده سروری
كه گردد توانمند و بیداربخت
مبادا عجوزی به لب آرد آه
ز مسكین دلش بركشد آه سرد
به مرگ پدر بوده در رنج و بیم
ز حسرت بود طفل بر سر زنان
بدو دردمندی ز اندوه رست
به درویش سرشار سودیست آن
شمردی به مردم عزیزی تو نیز
هزار است فردا ترا دست بیش
از این دست هرگز نبینی شكست
بزرگیش هر لحظه گردید پیش
چو بر خودپرستی شكست آوری
از آن كشت شیرین شوی شادمان
صفحه 247، 248.